نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

هستی من.نفس

نامزدی عمه نیلوفر و تولد یک سالگی نفس جون و بابا محمد

سلام نفس مامان خوبی خانومم   امروز صبح که از خواب بلند شدیم شما با عروسک هاتون بازی کردید و منم کارای خونه مونو انجام دادم لباس خودم و بابایی رو آماده کردم و همینطور لباس شمارو......... و برا خوشگلم بگم که امروز برا تولد شما هم از آتلیه وقت گرفتم تا شمارو ببریم آتلیه ازتون عکسای خوشگل خوشگل بندازند. راستش مامانی فکر کردم اینجوری بهتره که تا 5 سالگی هر سال ببرمت آتلیه تا برا روز تولدت ازتون عکس بندازیم و 5 ساله که شدی برات جشن تولد مفصلی بگیریم که هم بتونی قشنگ برقصی و هم ژست های خوشگلی بگیری برا عکس و فکر کنم شما دختر گلم با مامانی موافقی امروز ظهر برا ساعت 1:30 هم وقت آرایشگاه دارم برا همین کارامو که کردم زودی آماده ش...
30 مرداد 1393

دوازده ماهگی نفس جون

سلام سلام خوبی طلای مامان   من و تو در این مدت چنان شیفته و دلبسته هم شده‌ایم که دوری هم را برای یک لحظه هم نمی‌توانیم تحمل کنیم. باورکردنی نیست این بچه نحیف و غرغرو حالا آنقدر بزرگ شده که می‌خواهد خیلی از مسائل را به من تفهیم کند تو از حالا به دنبال استقلال هستی. تو اگر این ماه را پشت سر بگذاری، یک سالگی‌ات پر می‌شود. نفس مامان تو این ماه همش میگی این کیه این چیه.. مامانی همین که زنگ در رو میزنند میگی کیه کیه یا وقتی کسی میاد خونمون میگی این کیه این کیه قربونت برم من خوشگلم تو این ماه دیگه میتونی بایستی برا چند لحظه خیلی هم دلت میخواد راه بری اما نمیتونی و زودی می افتی رو زمین عجله نکن مامان...
15 مرداد 1393

کردان

امروز پنج شنبه 9 مرداد ماه 93 برنامه داشتیم که با بچه ها بریم بیرون سمت کردان تا بهمون خوش بگذره حال و هوامون هم عوض بشه. برا همین صبح از خواب بلند شدیم بابایی بیرون بودند سر ساختمان. بعدش اومد و وسایل صبحانه رو آماده کردیم و عمه اینا هم از خواب بلند شدند و صبحانه مونو خوردیم و بعد کارامونو کردیم و آماده شدیم و همه چی رو برداشتیم و به راه افتادیم تو ماشین شما اذیت نکردید یا خواب بودی یا با کیف عمه بازی میکردی یا به بیرون نگاه میکردی و برا همه بای بای میکردی یکساعتی طول کشید تا رسیدیم باغ جای خوش آب و هوایی بود باصفا و پر از درخت بچه ها یه جای مناسبی رو پیدا کردند که اونور آب بود هر کی یه وسیله ای رو برداشت و از توی آب رد شدیم و...
9 مرداد 1393

مهمونی برا عمه نیلوفر خونه ما

سلام قشنگ مامان خوبی خانومم   برا خوشگل مامان تعریف کنم که برا امشب چهارشنبه 8 مرداد ماه 93 مهمون داریم عمه فرزانه اینا عمه نیلوفر اینا عمو عباس اینا بابابزرگت اینا همگی خونه ما هستند در واقع یه مهمونی برای عمه نیلوفرت گرفتیم و همه رو دعوت کردیم دور همدیگه باشیم بابایی دستش درد نکنه همه غذاهامونو شب قبلش آماده کرده بود البته با کمک همدیگه غذاهامون ناگت و فیله مرغ. سالاد الویه. خوراک لوبیا. ماکارونی و دسر هم ژله میوه. کارامل. پودینگ و بقیه چیزا و کارای خونه رو هم انجام داده بودیم همه کارامونو کرده بودیم و برا مهمونی آماده بودیم شما هم واقعا اذیتی نکردید مارو دختر خیلی خوب و خانومی شدید قربونتون برم من الهی امشب م...
8 مرداد 1393
1